مشعل هدایت قرآنی ، مذهبی ، اعتقادی ، تربیتی
| ||
|
امام حسن علیه السلام نیز از سابقه این گروه كاملا آگاه بود. لذا در مجلس معاویه به او خطاب كرد: معاویه! فراموش كردهای كه وقتی پدرت تصمیم گرفت اسلام بیاورد، تو اشعاری خواندی و او را از اسلام بازداشتی. و شما ای گروه (حامیان معاویه) به خدا سوگندتان میدهم آیا به یاد نمیآورید كه رسول خدا صلی الله علیه و آله در هفت جا ابوسفیان را لعنت كرد. كسی از شما میتواند آن را انكار كند؟ آنها عبارتند از: 1- روزی كه در خارج مكه نزدیكی طائف در حالی كه پیامبر صلی الله علیه و آله قبیله بنی ثقیف را به اسلام دعوت میكرد، پدرت پیش آمد و به پیامبر ناسزا گفت و او را دیوانه و دروغگو خواند... 2- زمانی كه كاروان قریش از شام میآمد و پیامبر صلی الله علیه و آله میخواست در برابر اموالی كه از مسلمانان گرفته بودند، كاروان را توقیف كند، ابوسفیان كاروان را از بیراهه به سوی مكه برد و جنگ بدر را به راه انداخت... 3- روز جنگ احد آنگاه كه پیامبر صلی الله علیه و آله بر فراز كوه بود و فریاد میزد: «الله مولانا ولا مولی لكم.» ابوسفیان هم نعره میزد: «اعل هبل. ان لنا العزی ولا عزی لكم; برافراشته باد بت هبل. ما بت عزی داریم و شما چنین بت عظیمی ندارید.» 4- در جنگ احزاب نیز پیامبر صلی الله علیه و آله بر او لعنت كرد... 5- روز صلح حدیبیه كه ابوسفیان به همراه قریش راه را بر مسلمانان بست و آنان را از انجام فریضه حج محروم نمود. پیامبر صلی الله علیه و آله به رهبر مشركین و پیروانش لعنت كرد. به آن حضرت گفتند: آیا امید اسلام به هیچ یك از آنان نداری؟ فرمود: «این لعنتبر مؤمنان از فرزندان آنها نمیرسد، اما زمامدارانشان هرگز رستگار نخواهند شد.» 6- در جنگ حنین ابوسفیان كفار قریش و هوازن را جمع كرد و عیینه قبیله غطفان و عدهای از یهود را گرد آورد. خداوند شر ایشان را دفع كرد. ای معاویه! تو مشرك بودی. پدرت را یاری میكردی و علی علیه السلام بر دین پیامبر ثابت قدم بود. 7- روز ثنیه كه یازده نفر به همراهی ابوسفیان كمر به قتل پیامبر صلی الله علیه و آله بسته بودند (6 نفر از بنیامیه و 5 نفر از دیگر افراد قریش)... (3) پیامبر صلی الله علیه و آله با نفرین و لعن خویش چهره معاند و حقستیز آنان را معرفی میساخت لیكن انحراف در مسیر حاكمیت دینی (انحراف داخلی) زمینههای رویش مجدد آنها را فراهم ساخت و به محض خروج حاكمیت از دست زمامداران صالح، فضای باز برای حزب نفاق فراهم شد و آنان را از انزوا و مرگ تدریجی رهانید. در دوره حكومت عمر نفوذ حزب ابیسفیان چنان شد كه فرزندش معاویه، ولایتشام و سوریه را ربود و چنان بر آن مسلط شد كه علیرغم عزل و نصبهای متوالی كارگزاران توسط عمر، او همیشه در منصب خود باقی ماند و به این ترتیب پایگاهی ثابت و مطمئن برای بالندگی حزب منسجم ابیسفیان فراهم شد. در زمان زمامداری عثمان به دلایل متعدد مخصوصا ارتباط نسبی معاویه و عثمان شاخههای شجره ملعونه بنیامیه وانستبخشهای عمده حاكمیت دینی را تسخیر كند و در هر مركز قدرتی ریشهای بدواند و به این ترتیب در این دوره حتی مروان و پدرش كه رانده شده رسول اكرم صلی الله علیه و آله بودند و دو خلیفه قبل شفاعت عثمان را برای بازگرداندن آنها به مدینه نپذیرفته بودند، توسط خود عثمان برگردانده و صاحب پستهای كلیدی شدند. امام حسن علیه السلام در اینباره نیز به یاران معاویه (در مجلس معاویه) فرمود: «شما را به خدا سوگند! آیا میدانید كه ابوسفیان بعد از بیعت مردم با عثمان به خانه وی رفت و گفت: برادرزاده! آیا غیر از بنیامیه كسی دیگر در اینجا حضور دارد؟ عثمان جواب داد: نه. او گفت: ای جوانان بنیامیه! خلافت را مالك شوید و همه پستهای اساسی آن را به دستبگیرید. سوگند به كسی كه جانم در دست اوست نه بهشتی وجود دارد و نه جهنمی. ای مردم! آیا نمیدانید بعد از بیعت مردم با عثمان ابوسفیان دستبرادرم حسین علیه السلام را گرفت و به سوی قبرستان بقیع غرقد (4) برد و در آنجا به صدای بلند فریاد زد: ای اهل قبرستان! شما با ما سر حكومت و خلافت جنگیدید و امروز بدنتان زیر خاك پوسیده است و كار حكومت در دست ماست. حسین علیه السلام خطاب به او فرمود: ای ابوسفیان! عمری بر تو گذشته است. صورتت زشتباد. سپس دستخود را كشید و به سوی مدینه آمد. اگر نبود لقمان بن بشیر، چه بسا ابوسفیان حسین علیه السلام را نابود كرده بود. ای معاویه! این است كارنامه ننگین زندگی تو و پدرت... عمر تو را والی شام كرد و تو خیانت كردی. در پی آن عثمان آن حكم را تنفیذ كرد. باز تو او را در دهان مرگ انداختی. از این هر دو بالاتر این كه به خود جرات دادی و با جسارت در برابر خدا ایستادی و با علی بن ابی طالب مخالفت كردی... تو مردم نادان را برانگیختی و آنان را به معركه جنگ آوردی و با مكر و حیله خونشان را بر زمین ریختی و اینها ثمره تلخ بیایمانی تو به معاد و نترسیدن از عقاب الهی است... (5) » به این ترتیب حزب بنیامیه در همان اوایل زمامداری عثمان توانستبه طور شگفتآوری به دو ركن حكومت (ثروت و منصب) نزدیك شده، آنها را قبضه كند و در انتظار دستیابی به ركن سوم حاكمیتیعنی دین بنشیند. این موقعیت نیز با قتل عثمان پیش آمد و معاویه با ادعای خونخواهی خلیفه شهید، در مدتی اندك توانست عواطف دینی مردم را منحرف و سپاه دین را بر ضد دین (علوی) به خیزش درآورد. به عبارت دیگر همانطور كه حیات عثمان عامل كسب مناصب حساس برای بنیامیه شد، مرگ وی هم مورد استفاده كامل آنان قرار گرفت و یك پله دیگر آنان را به قدرت نزدیكتر كرد. در اینباره نامه شبثبن ربعی به معاویه قابل تامل است. «تو برای گمراهكردن مردم و جلب آرا و تمایل آنان و برای این كه آنان را به زیر فرمان خود درآوری، هیچ وسیلهای نداری جز این كه گفتی پیشوای شما به ناحق و مظلومانه كشته شد و ما به خونخواهی او برخاستهایم. در نتیجه فرومایگان و افراد نادان بر گرد تو فراهم آمدهاند... دلت میخواست او كشته شود تا به این جا برسی...» (6) امام علی علیه السلام به زیباترین شیوه استفاده دو منظوره از عثمان را توسط معاویه در نامهای به او یادآور میشود: «انك انما نصرت عثمان حینما كان النصر لك وخذلته حینما كان النصر له; (7) وقتی پشتیبانی از عثمان به نفع تو بود، به یاریاش شتافتی و آنگاه كه به نفع او بود، او را خوار گذاشتی.» از همین دوره زمان تعارض بین حاكمیتحق علوی و حاكمیتباطل اموی آغاز شد و تمام دوران حكومت امیرمؤمنان و دوره كوتاه حكومت امام حسن علیه السلام را به خود مشغول ساخت و سرانجام در سال 41 ه به دلایل متعدد داخلی و خارجی این تعارض به نفع جریان اموی پایان یافت و امام حسن علیه السلام را ناچار به صلح كرد. بنابراین باید دقت كرد كه تلاشهای بنیامیه از 8 هجری تا 41 هجری (33 سال) برای دستیابی به حاكمیت در این دوره به مرحله نهایی و ثمردهی میرسد و امام حسن علیه السلام كه با چنین جریان ریشهداری رو به رو میگردد، ناچار به صلح میشود. (8) امام خود به برخی از دلایل صلح با معاویه بارها اشاره كرد كه یك مورد آن چنین است: 1- شیخ طوسی به سند معتبر از امام زینالعابدین علیه السلام نقل میكند: «وقتی امام حسن علیه السلام برای صلح با معاویه راهی شد و با او ملاقات كرد، معاویه بر فراز منبر رفت و گفت: ایهاالناس! حسن فرزند علی بن ابی طالب و فاطمه زهرا مرا اهل خلافت دانست و خود را اهل خلافت ندانست و اینك به رغبت و شوق آمده است تا با من بیعت كند. برخیز یا حسن! سپس حضرت برخاست و فرمود: «... ای جماعت! سخن میگویم; بشنوید و گوش و دل خود را با من همراه سازید و سخنانم را ثبت كنید... اگر سالها بایستم و فضیلتها و كرامتهایی را كه خدا ما را به آن مخصوص كرده، بشمارم، تمام نخواهد شد. منم فرزند پیغمبر بشیر و نذیر و سراج منیر كه حق تعالی او را رحمت عالمیان گردانیده و پدرم علی ولی مؤمنان و شبیه هارون است. معاویه پسر صخر ادعا میكند من او را اهل خلافت دانستهام و خود را اهل آن ندانستهام! دروغ میگوید. به خدا سوگند كه من در كتاب خدا و نتخدا برتر از مردم به خلافت هستم. ولكن ما اهلبیت علیهم السلام روزی كه حضرت رسالت صلی الله علیه و آله از دنیا رفته است تا حال همیشه مظلوم و مقهور بودهایم. پس خدا حكم كند میان ما و آنها كه بر ما ظلم كردند و حق ما را غصب كردند و بر گردن ما سوار شدند، مردم را بر ما مسلط كردند و حق ما را كه در كتاب خدا برای ما مقرر شده است، از خمس و غنائم، منع كردند و كسی كه منع كرد از مادر ما فاطمه، میراث او را از پدرش... امت مرا واگذاشتند، یاری نكردند و با تو بیعت كردند. ای پسر حرب! اگر یاران مخلص مییافتم كه با من در مقام فریب نبودند هرگز با تو بیعت نمیكردم، چنانچه حقتعالی هارون را زمانی كه قومش او را تضعیف كردند و با او دشمنی نمودند معذور داشت، همچنین من و پدرم وقتی كه امت دست از ما برداشتند و متابعت غیر ما كردند و یاوری نیافتیم، نزد خداوند معذور هستیم. احوال این امتبا امتهای گذشته مثل هم است... معاویه گفت: به خدا سوگند كه حسن از منبر فرود نیامد تا زمین بر من تیره شد، خواستم به او ضرر برسانم. ولی فهمیدم فروخوردن خشم به عافیت نزدیكتر است.» (9) در این سخنرانی تكاندهنده امام به نكات بسیار حساسی اشاره میكند و با كالبد شكافی اوضاع كنونی، سرنخهای آن را در دوران گذشته نشان میدهد و آن چیزی نیست جز خروج حاكمیت دینی از مسیر اصلی خود، امری كه موجب تمام انحرافات بعدی و مظلومیت اهلبیت علیهم السلام شد. علاوه بر این امام به عوامل دیگر مانند همراهی نكردن مردم، غدر و نیرنگبازی آنان، نداشتن همراهان مخلص، تضعیف موقعیت توسط مردم، دشمنی آنان با امام اشاره میكند و در پایان جواز صلح در شرایط این چنینی را یادآور میشود. در هر صورت دوران دستیابی به حاكمیتبرای امویها فرارسید و معاویه با فراخوانی امام علیه السلام به شام و اخذ بیعت، كوشید این پیروزی را به طور رسمی اعلام كند. فضیل غلام محمد بن راشد نقل كرده است كه امام صادق علیه السلام فرمود: «معاویه به حسن بن علی علیه السلام نامه نوشته و او و حسین علیهما السلام و یاران علی علیه السلام را به شام فراخواند. همه از جمله قیس بن سعد بن عباده انصاری به شام آمدند. معاویه به آنان اذن ورود داد. آنگاه گفت: ای حسن برخیز و بیعت كن. او برخاست و چنین كرد. سپس گفت: ای حسین برخیز و بیعت كن. او نیز برخاست و چنین كرد. سپس گفت: ای قیس تو نیز برخیز و چنین كن. او هم برخاست و متوجه امام حسین علیه السلام شد تا او چه فرمان دهد. حسین علیه السلام فرمود: ای قیس او (امام حسن علیه السلام) امام من است.» (10) چند روز بعد از امضای قرارداد صلح، امام حسن علیه السلام با مردم كوفه وداع كرد و رهسپار مدینه شد. (11) و به دنبال آن معاویه به طور كامل بر سرنوشت مسلمانان حاكم شد و حكومت تمامعیار اموی را به پیش برد. اما طبیعی بود كه ماهیت ضد دینی حكومت معاویه اجازه نمیداد، مصالحه با امام به همان حالتباقی بماند به عبارت دیگر هر چند صلح در ظاهر به وقوع پیوسته بود ولی در حقیقت ماهیت متضاد این دو جریان اجازه مصالحه واقعی به آنان نمیداد و علیرغم زدوده شدن تضادهای ظاهری كه موجب حفظ جان شیعیان شد، تضادهای واقعی همچنان باقی بود و جبهه حق و باطل هرگز قابل تفاهم و تصالح نبودند. × × × در مورد جدایی بنیامیه از اسلام و مباین بودن جبهه آنان با جبهه حقیقی دین، شهید مطهریقدس سره اینگونه به بررسی دلایل ضدیت آنان با اسلام اشاره میكند: «مبارزه شدید امویان كه در راس آنها ابوسفیان بود، با اسلام و قرآن... دو علت داشت: یكی رقابت نژادی كه در سه نسل متوالی متراكم شده بود. دوم تباین قوانین اسلامی با نظام زندگی اجتماعی رؤسای قریش مخصوصا امویها كه اسلام بر همزننده آن زندگانی بود... گذشته از اینها مزاج و طینت آنها طینتی منفعتپرست و مادی بود و در اینگونه مزاجهای روحی، تعلیمات الهی و ربانی اثر ندارد و این ربطی به باهوش یا بیهوشی آنها ندارد. كسی به تعلیمات الهی اذعان پیدا میكند كه در وجود خودش پرتوی از شرافت و علو نفس و بزرگواری باشد. این مطلب خود یك اصل بزرگی است. داستان ابوسفیان و عباس وگفتن «لقد صار ملك ابن اخیك عظیما...» قصه «بالله غلبتك یا اباسفیان» ایضا قصه «تلقفونها تلقف الكره» همگی دلیل كوری باطنی ابوسفیان است. (12) و بر پایه همین تفسیر است كه به طور متوالی شاهد بروز تضادهای درونی به صورت توطئههای متعدد معاویه برای قتل امام هستیم (استفاده از هر وسیله ممكن) و در مقابل امام را نیز میبینیم كه (تنها با وسایل مشروع) در صدد تضعیف حكومت معاویه است. البته معاویه بارها میكوشید بر تضادهای حقیقی جبهه باطل و حق سرپوش گذارد و حداقل در منظر عمومی منازعات خود و امام را امری در نهایتحزبی، قبیلهای و طایفهای جلوه دهد و در مقابل امام با درایت كامل اجازه شكلگیری چنین تصوری را نمیداد. بنابراین تمام تلاش معاویه این بود كه بر تضادهای حقیقی دو جبهه سرپوش گذارد و جبهه حق را در سایه صلح ظاهری در خود هضم كند و برعكس امام میكوشید در سایه صلح ظاهری بیشترین منافع متصور را نصیب خود و شیعیان كند و در عوض تضادهای درونی را در هر فرصت ممكن بروز دهد. نمونهای تاریخی را در این باره میخوانیم: معاویه برای مروان نامهای نوشت و در آن از مروان خواست دختر عبدالله بن جعفر، برادرزاده امام علی علیه السلام، را برای پسرش یزید خواستگاری كند و افزود: مهریهاش هر قدر باشد، میپذیرم و هر قدر قرض داشته باشد، میدهم. به علاوه این وصلت موجب صلح بین بنیامیه و بنیهاشم خواهد شد. مروان بلافاصله بعد از دریافت نامه با عبدالله بن جعفر ملاقات و موضوع خواستگاری را مطرح كرد. او گفت: اختیار این امور با حسن بن علی علیهما السلام است. از او خواستگاری كن. مروان به ناچار نزد امام رفت و دختر عبدالله را خواستگاری كرد. امام به او فرمود: هر كسی را كه میخواهی دعوت كن تا گرد هم آیند. وقتی بزرگان دو طایفه جمع شدند، مروان بلند شد و بعد از خطبه و حمد و ثنای الهی گفت: امیرمؤمنان معاویه به من فرمان داده تا زینب دختر عبدالله بن جعفر (13) را برای یزید خواستگاری كنم به این ترتیب كه: هر قدر پدرش خواست مهر تعیین كند. هر قدر پدرش مقروض بود، میدهم. این وصلت موجب صلح بین دو طایفه بنیامیه و بنیهاشم میشود. یزید پسر معاویه كسی است كه نظیر ندارد. به جانم سوگند حسرت و افتخار شما به یزید بیشتر از حسرت و افتخار او به شماست و او كسی است كه به بركت چهرهاش از ابرها طلب باران میشود. در پی این سخنان مروان نشست و امام حسن علیه السلام به پاخاست و فرمود: «...اما ما ذكرت من حكم ابیها فی الصداق فانا لمنكن لندعب عن سنة رسول الله فی اهله وبناته ... واما الصلح الحیین فانا عادینا لله و فی الله فلا نصالحكم للدنیا...; 1- در مورد مهریه، ما از سنت پیامبر صلی الله علیه و آله (840 درهم) تجاوز نمیكنیم. 2- در مورد قرضها، چه وقت زنهای ما قرض پدرانشان رادادهاند؟ 3- در مورد صلح بین دو طایفه دشمنی ما با شما برای خدا و در راه خداست. بنابراین با دنیای شما صلح نمیكنیم. 4- در مورد افتخار ما به وجود یزید... اگر مقام خلافتبالاتر از مقام نبوت است، ما باید به یزید افتخار كنیم و اگر مقام نبوت بالاتر است، او باید به ما افتخار كند. 5- در مورد طلب باران به بركت چهره یزید... تنها از محمد و ال محمد طلب باران میشود. نظر ما این است كه دختر عبدالله را به ازدواج پسرعمویش قاسم بن محمد بن جعفر در آوریم...» (14) در ضمن همین رویداد به ظاهر خانوادگی است كه امام در جمع بزرگان هر دو گروه مبنای دشمنی آنان را یادآور میشود و نقشه معاویه را كه درصدد بود، ابتدا سطح منازعات را به دعواهای حزبی و قبیلهای تقلیل دهد و بعد خود را منادی صلح و آشتی معرفی كند، نقش بر آب میكند و همین نكته كلیدی است كه باعث میشود علیرغم مصالحه ظاهری، تعارضات همچنان ادامه یابد و با به اوج رسیدن آن در زمان امام حسین علیه السلام آتش جنگ شعلهور شده، لایههای پنهان منازعات بار دیگر چهره خود را بنمایاند و نشان دهد كه حق و باطل هرگز آشتیپذیر نیستند و صلح امام حسن علیه السلام تنها یك حركت تاكتیكی برای بقای اقلیتشیعه بوده است. (15) با این دیدگاه برای یافتن دلایل شهادت امام حسن علیه السلام باید به تعارض جبهه حق و باطل توجه كرد نه تعارضات قبیلهای و... معاویه حتی نتوانستیا نخواستبرای ایامی چند هدف اصلی خود از جنگ با امام را برملا نسازد و به این ترتیب پرده از هدفی برداشت كه آشكارترین دلیل بر سازشناپذیری دو جبهه بود. علامه مجلسی در این باره مینویسد: «چون صلح منعقد شد، معاویه متوجه كوفه شد تا آن كه روز جمعه به نخیله فرود آمد. در آنجا نماز كرد، خطبهای خواند، در آخر خطبهاش گفت: من با شما قتال نكردم برای آن كه نماز كنید یا روزه بگیرید یا زكات بدهید ولیكن با شما قتال كردم كه امارت بر شما را به هم رسانم. خدا به من داد، هرچند شما نمیخواستید. شرطی چند با حسن كردهام، همه در زیر پای من است. به هیچیك از آنها وفا نخواهم كرد. پس داخل كوفه شد. بعد از چند روز كه در كوفه ماند، به مسجد در آمد. حضرت امام حسن علیه السلام را بر منبر فرستاد و گفت: بگو برای مردم كه خلافتحق من است.» (16) معاویه تلاش بسیاری به خرج میداد كه امام را به سوی خود جذب كند تا مرزهای روشن جدایی حقیقی بین دو جبهه را بپوشاند. امام نیز با شیوههای مختلف همچنان بر جدا بودن دو جبهه تاكید میكرد. یكی از شیوهها تلاش برای برقراری ارتباطهای سببی و خانوادگی و ائتلاف قبیلهای بود كه نمونهای از آن را خواندیم. یكی دیگر از شیوههای معاویه ارسال هدایا و جوایز و در مجموع تحركات عاطفی بود كه البته امام نیز آنها را دریافت و به مصارف لازم میرساند (17)، اما اجازه نمیداد از اینها به عنوان نزدیكی وی به معاویه تعبیر شود. امام باقر علیه السلام میفرمود: «قد كان الحسن والحسین یتقبلان جوائز المتغلبین مثل معاویة لانهما كانا اهلا لما یصل الیهما من ذلك وما فی ید المتغلبین علیهم حرام وهو للناس واسع اذا وصل الیهم فی خیر واخذوه من حقه; حسن و حسین علیهما السلام عطایای زورمندانی مثل معاویه را میپذیرفتند، زیرا حق آنان بود و آنچه در اختیار زورمداران ستمگر است، برای خود آنان حرام است ولی اگر در راه (اطاعت) و خیر به مردم برسد، برای آنان حلال است و به حق دریافت كردهاند.» قال ابوجعفر بن محمد علیهما السلام: «وجوائزهم لمن یخدمهم فی معصیة الله حرام علیهم وسحت; و عطایای آنان برای كسانی كه در نافرمانی خدا به آنان خدمت میكنند، حرام و نارواست.» از جمله رفتارهایی كه دستگاه بنیامیه در برابر امام اتخاذ كرد، توهین به آن حضرت بود كه در قالبها و شكلهای مختلفی اجرا میشد و صفحات تاریخ پوشیده از این نوع رفتارهاست. در یك مورد امام به معاویه چنین فرمود: این گروه به من ناسزا نگفتند بلكه تو به من ناسزا گفتی، زیرا، تو با زشتی انس گرفتهای و اخلاق ناپسند در جانت ریشه دوانده. با محمد و خاندان او دشمنی میورزی. سوگند به خدا ای معاویه! اگر من و این جماعت در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله درگیر میشدیم و مهاجرین و انصار اطراف ما بودند، جرات چنین جسارتهایی نسبتبه ما نداشتند...» (18) در جای دیگر پسر عاص به معاویه میگوید: «مردم به دنبالش راه افتادهاند. فرمان داد، اطاعت كردند. سخن گفت تصدیق كردند. این دو كار را به جاهای باریكتری خواهند كشاند. چه خوب بود كه كسی را دنبالش میفرستادی تا او و پدرش را لعن میكردیم و دشنام میدادیم و ارزش هر دو را در پیش دیگران پایین میآوردیم. (19) » در همان مجلس معاویه، اطرافیان معاویه اهانتهایی به امام كردند و كوشیدند مقام و منزلت وی را كم كنند از جمله این كه: «تو ای حسن! ادعا كردهای خلافتبه تو میرسد تو توان آن را نداری... ما تو را به اینجا دعوت كردهایم كه تو و پدرت را دشنام دهیم. اما پدرت را خدا به تنهایی سزایش را داد،... شما مدعیان چیزهایی بودهاید كه حقیقت ندارد...» (20) در این بخش نیز معاویه و امویها نهایت تلاش خود را به خرج دادند تا از منزلت امام بكاهند. از جمله به امام میگفتند: «تو و پدرت در قتل خلفای قبلی شركت داشتید. با ابوبكر درستبیعت نكردید. در حكومت عمر كارشكنی كردید و عثمان را كشتید و...» (21) معاویه برای درهمكوبیدن جبهه امام حسن علیه السلام به امام علی علیه السلام توهین میكرد و به او تهمت میزد و دیگران را هم به این كار تشویق میكرد. این توهینها گاه در مورد شخص حضرت علی علیه السلام بود و گاه در مورد زمامداری و امامت او كه در نوع دوم هدف خنثیسازی جایگاه امامت در اذهان مردم بود. در همان مجلس قبل كه معاویه یارانش را برای تحقیر امام حسن علیه السلام گردآورد، به آنان اینگونه رهنمود داد: «شما سعی كنید كشتهشدن عثمان را به پدرش علی نسبت دهید و این مطلب را جا بیندازید كه وی از سه خلیفه قبل ناخشنود بوده» و در پی آن بود كه سیل حملات علیه امام علی علیه السلام سرازیر شود مانند: پدرت علی به خاطر دوستی دنیا و سلطنتبر عثمان عیب جویی كرد وسپس در قتل او مشاركت جست; پدرت ابوبكر را مسموم كرد; در توطئه قتل عمر دست داشت; پدرت با رسول خدا صلی الله علیه و آله دشمن بود; او شمشیری بلند و زبانی گویا داشت; زندهها را میكشت; مردگان را متهم میساخت و... (22) معاویه بعد از شهادت امام حسن علیه السلام نیز به كارگزارانش نوشت: «هرگز اهانتبه علی بن ابی طالب را فراموش نكنید.» گاهی معاویه در حضور امام حسن علیه السلام به ایشان اهانت میكرد از جمله: معاویه در سفری كه به مدینه داشت، بالای منبر رفت و با ناسزاگویی، به مقام امام علی علیه السلام توهین كرد. امام حسن علیه السلام در همان مجلس برخاست و فرمود: «... ای مردم! خداوند هیچ پیامبری را نفرستاد مگر این كه مجرمان را دشمن او قرار داد. چنان كه قرآن میفرماید: «وكذلك جعلنا لكل نبی عدوا من المجرمین.» من پسر علی هستم و تو پسر صخر، مادر تو هند است و مادر من فاطمه. مادربزرگ تو نثیله و مادربزرگ من خدیجه است.» (23) و در مجلسی دیگر كه به امام علی علیه السلام هتاكی زیادی كرد، امام حسن علیه السلام فرمود: «ای پسر جگرخواره! آیا به امیرمؤمنان ناسزا میگویی؟ با این كه پیامبر فرمود هر كس به علی ناسزا بگوید، به من ناسزا گفته و هر كس به من ناسزا بگوید، به خدا ناسزا گفته و كسی كه به خدا ناسزا گوید، خداوند او را برای همیشه به دوزخ وارد میكند. آنگاه به عنوان اعتراض مجلس را ترك كرد.» (24) 6- بركناری یاران علی علیه السلام: معاویه بعد از اعلام نقض پیمان صلح با امام حسن علیه السلام... دستورالعملی صادر كرد كه بر اساس آن تمام یاران و محبان اهلبیت علیهم السلام باید از كارهای حساس و غیرحساس كشور اسلامی شامل (حجاز، عراق، ایران، شامات) بركنار میشدند: «انظروا الی من اقامت علیه البینة. انه یحب علیا واهلبیته فامحوه من الدیوان واسقطوا عطأه ورزقه و من اتهمتموه بموالاة هؤلأ القوم فنكلوا به و اهدموا داره...; (25) درباره هر كس دلیلی اقامه شد كه او علی واهلبیت او را دوست دارد، نامش را از دیوانها محو كنید و حقوق و مزایایش را نپردازید و هر كس را كه به دوستداری اهلبیت علیهم السلام متهم كردید، كار را بر او سختبگیرید و خانهاش را خراب كنید.» معاویه میكوشید از این طریق نیز جبهه حق را تضعیف كند و اجازه نفس كشیدن به آنان ندهد. لذا گاه به طور مستقیم بر دار كشیدن آنان را نظارت میكرد و در مواردی خود فرمان قتل میداد. اشخاصی مانند: حجر بن عدی و فرزندانش در مرج عذرا، رشید هجری، كمیل بن زیاد، میثم تمار، محمد بن اكثم، خالد بن مسعود، جویریه، عمر بن حمق، قنبر، مزرع و... قربانی این شیوه شدند و پیشبینیهای امام علی علیه السلام تحقق یافت. «عمتخطتها وخصتبلیتها» (26) «واصاب البلأ من ابصر فیها واخطا البلأ من عمی عنها» (27) این بلیهای است كه همه جا را میگیرد ولی گرفتاریاش به طبقهای معین اختصاص دارد. و فتنه كور و تاریكی است كه دامنه آن فراگیر و همگانی و گرفتاری آن ویژه افراد خاص (شیعیان) است. بلای آن به كسی میرسد كه بینا باشد و به هر كور و بیتفاوت راه پیدا نمیكند. نشانههای تعارض را میتوان در رویكرد جبهه اموی نسبتبه ارزشها نیز جست و جود كرد. این جبهه همواره در تقابل و جنگ با ارزشهای ناب اسلامی بود كه از جمله میتوان به این موارد اشاره كرد: حكومت معاویه سرتاسر آكنده از انواع خلافها و ظلمها در ابعاد مختلف آن بود كه برخی عبارتند از: در ایام خلافتخود چهل روز در نماز جمعه صلوات بر رسول خدا صلی الله علیه و آله را ترك كرد. وقتی علت را پرسیدند: گفت: «نام پیامبر بر زبان جاری نمیكنم تا اهل بیت او بزرگ نشوند.» (28) معاملات ربوی را تجویز كرد. به طوری كه ابودردأ در برابرش ایستاد و گفت: «از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم كه مردم را از معاملات ربوی نهی كرد، مگر آن كه وزن دو جنس با یكدیگر برابر باشد.» و معاویه بیاعتنایی كرد و ابودردأ - با این كه قاضی دمشق بود - از كار دست كشید و به مدینه رفت. (29) برخی از احكام حج را عملا تغییر داد. او در هنگام احرام بر خود عطر زد. (30) نسبتبه شعائر هر طور میخواست عمل میكرد. مثلا در نماز عید فطر و قربان اذان و اقامه اضافه كرد. با این كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده بود: «لیس فی العیدین الاذان و الاقامة.» (31) خطبه نماز عید را قبل از نماز خواند... (32) آب را در ظرف طلا نوشید، غذا در آن خورد. (33) لباس حریر پوشید (34) و... ماهیت ضد دینی حكومتبنیامیه چنان مبتذل بود كه منكرات آنان به صورت علنی نیز بروز مییافت. مانند آن كه معاویه طی نامهای زیاد بن عبید (ابیه) را به پدر خود، ابوسفیان، نسبت داد: «من امیرالمؤمنین معاویة بن ابی سفیان الی زیاد بن ابی سفیان...» این كار معاویه موجب شد گروههای زیادی مانند امام حسن علیه السلام و حسین علیهما السلام، یونس بن عبید، عبدالرحمان بن حكم، ابوعریان و ابوبكره و حسن بصری و... به این رفتار اعتراض كردند و نوشتند كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «الولد للفراش وللعاهر الحجر; (35) فرزند مال مادر است و زناكار باید سنگسار شود.» پس باید او را زیاد بن سمیه نامید نه زیاد ابن ابی سفیان. زیرا به شهادت ابی مریم سلولی ابوسفیان از جمله كسانی بود كه با سمیه روابط نامشروع داشت و این انتساب معاویه خلاف صریح فرمایش رسول خدا بود و... 3- مبارزه با مشروعیتحكومت علوی:
نظرات شما عزیزان:
[ یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:امام حسن علیه السلام و پاسداری از ارزشها, ] [ 16:16 ] [ اکبر احمدی ]
[
|
|
[ تمام حقوق مادی ومعنوی این وبلاگ متعلق : به اکبر احمدی می باشد ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |